کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد.
اگر خدا وجود داشت آیا?
بقیه در دیدگاه .........
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم
که انگار همین یک بنده را دارم و توچنان غافلی که گویا صد ها خدا داری…!!!!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
بگذار روزگار هرچقدر می خواهد پیله کند
چه باک، وقتی یقین داریم که پروانه می شویم
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
دختری پشت1000تومنی
نوشته بود:پدر معتادم برای همین پولی که دست توست
یک شب مرابه دست صاحب خانه مان سپرد!
خدایا:
چ قدر میگیری؟
که بگزاری شب اول قبر
قبل از اینکه تو ازم بپر30؟
من ازت سوال کنم چرا...
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
جلو کوه داد بزنی
محبت بر میگرده
میگه محبت!
تو از سنگم کمتری؟
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
صدای قلب نیست !
صدای پای توست که در سینه ام می دوی..
کافی ست کمی خسته شوی
کافیست بایستی! ...
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
زير آوارِ آخَـرين
حَرفَتــــ
جـا مانـده اَمْ لَعنتۓ
نِمي دانـي"خُـداحافِظَت"چَند ريشـتِر بـود ...
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
نمی خواستم بنویسم ولی واقعا پر بودم...
این روزها پر می شوم از شعر و دل نوشته ولی ... یاد تو می افتم و نمی نویسم!!
نپرس چرا؟ نپرس چه طور؟ نمی تونم برات بهونه بیارم...!
یاد تعریف ها و حرف های قشنگت می افتم ولی من جوابی برایشان ندارم...
آخرین شعرم و حرف های آخرت... من چه بگویم وقتی با تمام صداقت و پاکی ات می گویی مشکلی داری ؟
کمکی از من برمی آید ؟ نمی تونم بهت دروغ بگم ...پس نپرس...!
عشق و محبتت رو نگه دار واسه لایقش..لیاقت تو یه آسمونیه نه ما آدم های زمینی...
دیگر نخواه شعرهایم را برایت بخوانم و بنویسم...من تاب آن نگاه و آن حرف ها را ندارم...
من شکسته ام و هرگز دلم نمی خواهد تیزی شکستگی هایم ذره ای به وجود نازک زیبای تو صدمه وارد کند..
بگذر...بگذر از من عزیز...
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ...
که در دستانت
برایـــم کمی عشق پنهـــان است...!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
تلخ منم
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
سرم را روی شانه ات بگذار
تا همه بدانند"همه چیز"
زیر سر من است.
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
همه چیز را
گذاشته ام توی چمدانی که ندارم :
یک جفت پای پیاده
که بی تو تمام شد،
دو چشم بی سو
که توی دستمال های خیس پیچیده ام
و حسرتی
با چند کلمه پس و پیش افتاده:
" دارم، من، دوست، را، تو ...... "
خب زیاد عرضی نیست .
شرمنده ام اگر " باید بروی " را می روم ....
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
کافر نیستم ...
اما ...
یکبار نشد "آیتالکرسی" بخوانم
وُ ...
از سفرِ چشمهای "تـــــــو" ...
سلامت برگردم ...!!!!!!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
تاریکی که ترس ندارد از مردمانی بترس ...
که در روز روشن قصد تاراج احســــــــاست را دارند
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
گناه من شايد اين بود که
تمام رؤياهايم را
از کوچههاي زندگي گرفتم
و به آغوش مردي سپردم که
ماندني نبود
هر چند آغاز راه را دشوار ديدم
اما دل سپردم و رها شدم
در قلبي که
تنها زمزمهاش نتوانستن بود
دلم به حال دلتنگيهايش سوخت!
شکستههاي دلش را بند زدم
و نگاهش کردم
آري گناه من شايد
دل باختن به آن نگاه بود
و قدم زدن با مردي که
عشق را
شايستهي تلاش و خواستن نميدانست
تا اين که يک روز...
رفتن را بهانه کرد...!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
باغبانی پیرم
که به غیر از گلها
ازهمه دلگیرم...!
کوله ام غرق غم است
آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند
عده ای کور و کرند
و گروهی پکرند
دلم از این همه بد می گیرد
و چه خوب،
آدمی می میرد....
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
بعضی هاطواف نمیکنند
فقط خدارادورمیزنند...
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
نه تو از دروازه ي عقل آمدي
و نه من از دريچه ي منطق تو را ديدم
نه من تو را انتخاب كردم
و نه تو خواهان من بودي
اگر خداوند سرنوشتمان را تغير دهد
من با بي تو بودن
و تو با بي من بودن
هر دو خالي از عشق مي ميريم
سپاس خداي را كه ما را چنين بي اراده
خلق كرده است
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
تنهایی را ترجیح میدهم!
به تن هایی که روحشان با
دیگریست...!!!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
معلم برای سفید بودن برگ نقاشیم تنبیهم کرد
و "همه "به من خندیدند،اما من خدایی را کشیده بودم که
"همه" می گفتند دیدنی نیست!!!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
از تو دلگیر نیستم...
از دلم دلگیرم!
که نبودنت را صبورانه تحمل می کند...
بی هیچ شکوه ای!!!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
نمیدانم چرا؟!
با اینکه همیشه سر به هوا بودم
هر بار سرم به سنگ میخورد!!!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
اسرار خویش را به کسی مگوی
زیرا سینه ای که در حفظ راز خویش به ستوه اید
از سینه ی دیگران نباید انتظار امانت داشته باشد.
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
تو چند متر با من فاصله داری و من
چند سال است که
پله برقی عشق را
برعکس بالا می آیم و
هیچ گاه...
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
آنقدر مرا سرد کرد
از خودش ...
از عشق...
که حالا به جای دل بستن
یخ بسته ام!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
قلبم را عصب کشی کرده ام!
دیگر نه از سردی نگاهی می لرزد
و نه از گرمی آغوشی میتپد...!!!
نویسنده: پریسا ׀ تاریخ: یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بوی خدا و آدرس avin1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.