انگشت فقط جاي يك حلقه دارد

دلت را دست به دست ميكني

براي چه...؟

خيلي وقت است كه فراموش كرده ام

كدام را سخت تر ميكشم...

رنج...انتظار...يا نفس را...؟

چه احساس بدی است

وقتی با تمام وجود کسی را دوست داری

و او برای دیدن قلبت میخواهد

دکمه های لباست را باز کند...!!!

چه زیبا می گفت مترسک:

وقتی نمیشود رفت

همین یک پا هم اضافیست!!!

نفس میکشم تا جای مرده ها خاکم نکنند!

اینگونه است حال من در نبودنت...!

هر کسی را میتوانستم دوست داشته باشم

اگر

دوست داشتن را از تو آغاز نکرده بودم!!!

آدمیست دیگر

یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد

دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور...!!!

در مقابل بی مهری ها روزه ی سکوت گرفته ام

فقط یک سوال دارم:

فرو دادن این همه بغض روزه ام را باطل نمی کند؟

ساده که باشی

زود حل میشوی

و میروند سراغ بعدی....

به من مجوز چاپ نمی دهند

می گویند داستانی که نوشتی

قابل باور نیست...

اما من فقط خاطراتم را نوشتم...

سخت است باور کنی

این نیز میگذرد

و از درون تشویش بگیری

این هم گذشت و بار دیگر گذشتی...

دلت از...نمیدانم چه...ولی گرفته است

راه می روی...راه می آیی

دوباره با تمام دردهایت راه می آیی

من کوه شده ام!

و دیگر به کسی نمیرسم...!!!

درد دلهایت را به هیچکس نگو!

چون یاد میگیرند دلت را

چگونه به درد آورند!!!