می کوشم غم هایم را غرق کنم!

اما

نامردها یادگرفته اند

زیرآبی میروند!!!

و لحظه هاست كه آدمي را هيچ و پوچ مي كند.

لحظه هاست كه انسان را فرسوده و خسته از زندگاني مي كند.

لحظه هاست كه عمر ما را به پايان مي رسانند.

و لحظه هاست كه انسان را فريب مي دهند.

بياييد از پس لحظه ها بگريزيم.

به اميد لحظه ي بعد زندگي نكنيم.

اينگونه بينديشيم كه انگار لحظه ي بعدي پس راه ما نيست.

و از همين لحظه لذت ببريم نه به اميد لحظه ي بعدي.

خیلی ممنون انقد آسون منو داغون کردی
واسه احساسی که داشتم دلمو خون کردی
تو که هیچ حسی به این قصه نداشتی واسه چی
منو به محبت دو روزه مهمون کردی
همه عالم می دونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی
خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم
خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم
من حواسم به تو بود و تو دلت سر به هوا
با همین سر به هواییت منو ویرون کردی
من که با نگاه شیرین تو فرهاد شدم
مگه این کافی نبود که منو مجنون کردی؟
همه عالم می دونستن که بری میمیرم
اما رفتی و همه عالمو حیرون کردی
خیلی ممنون واسه هرچی که آوردی به سرم
خیلی ممنون ولی من هیچ وقت ازت نمی گذرم

لیاقت می خواهد بودن در شعرهای

دختری که با تمام عشقش نبودنت را

اشک می ریزد

تعجب نکن!!!

در بی لیاقتی تو شکی نیست

اینجا

دلیل بودنت میان بغض هایم

خریت خودم است نه لیاقت تو!!!

نوشته هایم را که میخوانی

دلخوش نباش از اینکه مخاطبم تویی!!!

زیاد شدن نوشته هایم،یعنی:

بی حدی نامردی های تو...

دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم ….

نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم …

برای اینکه نگذارم بیایند … !!

پشیمونم و دلم واسه خودم تنگ شده...

حالــــم خوب است

امــــا...

دلــــم تنــــگ آن روزهایی شده که

می توانستم از تــــه دل بخــــندم

آنقدر به مردم این زمانه

بی اعتمادم که میترسم

هرگاه از شادی به هوا بپرم

زمین را از زیر پایم بکشند...

خدااااااا حواست هست !

صدای هق هق گریه هایم..

از گلویی می آید كه تو از رگش

به من

نزدیك تری!!

تنهایی یعنـــی کســــی کـــــه

تنـــــها پنـــاه خستـــگی هایــــش

همیـــــن کلمــــــات پـــــر از بغـضـــــند

گاهی دلت از زنانگی می گیرد

میخواهی كودك باشی

دختر بچه ای كه به هر بهانه ای

به آغوشی پناه می برد ...

و آسوده اشك می ریزد !

زن كه باشی باید بغض های زیادی را

بی صدا دفن كنی

از تنهایی گریزی نیست . .

بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . .

نمیخواهم کسی شال

گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی

احساسم بیاندازد!!!

دلــــَــ م خیلـے گرفتــِ ه !

دلــــَـ م یـﮧ آرامش ِ واقعــے و یـﮧ خنــدهـ از تـﮧ ِ دل می خواد !

آرامشــے ڪـﮧ بعدش طوفانـے در ڪـار نباشه !

خنــده اے ڪـﮧ بعدش بغض و گریـﮧ جاش رو نگیره !

قصه از آنجا شروع شد : که از "عادت کردن" فرار کردیم ....

و به "فرار" ؛ عادت کردیم ... !

دیروز ها...

دیروز ها کسی را دوست می داشتم...

اما...

...

اما امروزها...تنهایی...تنهایی...

تنها...تنهایی را دوست دارم

دوستـت دارم به اضافه

سه نقطـــه...!

تا بـدانی

مـن و دوستت دارم هایـم

امـتــداد داریـم در تـــو تا همیشــــه

مثل ِ همین سـه نقطـــه . . .

روزی فکر میکردم هدیه ای هستی از طرف #خدا

اما #امروز فهمیدم تقاص اشتباهاتم بودی . . .

به کلاغــــها بگویید:

.. قصه ی من اینجا.... .. تمام شد.....!

... .. یکی..............بود و نبود مرا با خود برد....

گــَـه گـاهــیــ

حَــرفــ هـایـَمـــ را

بـَرایـــِ

نـان ریــزه هـایــِ حَـیـاطـِ خـانمــان

مـی ریــزَمـــ
.
.

شـایـد

گــُـنجـِشکــ هـایِ حَـوالــیــ

هـَضمــشـان کـنـند

کجایی سعدی؟

گذشــــــــت آن زمانها... حالا دیگر،

بنی آدم ابــــزار یکدیگرند....!

عجب رسم عجیبی ....

بچه که بودیم ؛ از تکلیف

می ترسیدیم !

بزرگ شدیم از

بلاتکلیفی...

اینجا تنها سرزمینی است

که متضاد باکره،فاحشه است

با تو که بخوابد فرشته ایستـــــ

با دیگری که بخوابد

فاحشه ای بیش نیست!!!!!

سخت است يكرنگ ماندن

در دنيايي كه مردمش براي پر رنگ شدن

حاضرند هزار رنگ باشند

تــو ..

مــاه را دوســت داری ..

مــــــن!

مـاه هــاست کـــه ، تـــورا ..

حـالا کـه میـخـواهـی بـروی ....

لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار ....

دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !

بــــــه آسمــــــان که مینــــــگرم،از ایـــــن خرسنــــــــــــدم



کــــــه با وجــــــــــــــــــود فاصلــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــه ها



باز زیــــــر یک سقــــــفـــــیــــــــــــم

در این حوالی کسی زندگی میکند که میگفت:

بدون من نفس هم نمیتواند بکشد اما حالا در اغوش دیگری

نفس نفس میزند...

چه پر جرأت ميشود در برابرت ... كسی كه ميفهمد از ته دل و با تمام

وجود دوستش داری ...

چقدر سخت است باور بودنت در عین نبودنت...

چقدر سخت است که باشی ولی چشمانم دریای نگاهت را تجربه نکنند...

چقدر سخت است که نمی توانم درددلم را با تمام وجودم به تو بگویم تا خالی شوم...

چه کنم؟فاصله ها صدایم را در خود میشکنند...

این فاصله های بی رحم اند که تو را از من گرفته اند و مرا از تو...

کاش فاصله ها تمام شوند و با تو بودن ناتمام..

به امید فردایی از جنس رویای با تو بودن.................

هیچ چیز واقعا خراب نیست!!! …

حتی ساعتی که از کار افتاده دو بار در روز

زمان را درست نشان

میدهد…